همراه و هم سفر و هم طلب. (برهان) : تا کی دم اهل، اهل دم کو همراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50). تا هم قدم شدیم سگ پاسبانت را از فرق فرقدین، قدم برنهاده ایم. خاقانی. با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. (گلستان)
همراه و هم سفر و هم طلب. (برهان) : تا کی دم اهل، اهل دم کو همراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50). تا هم قدم شدیم سگ پاسبانْت را از فرق فرقدین، قدم برنهاده ایم. خاقانی. با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. (گلستان)
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
مرکّب از: بی + قدم، بیگام. - دم بی قدم، گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام: بمعنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست. سعدی. ، لاکتاب. بی دین. مشرک، در تداول عامه و لوطیان، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. (یادداشت مؤلف)، رجوع به کتاب شود
مُرَکَّب اَز: بی + قدم، بیگام. - دم بی قدم، گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام: بمعنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست. سعدی. ، لاکتاب. بی دین. مشرک، در تداول عامه و لوطیان، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. (یادداشت مؤلف)، رجوع به کتاب شود
نو گام نو رسیده نو نیاز (سالک در دساتیر نو مشق در غیاث اللغات)، تازه وارد تازه رسیده، مبتدی، آنکه تازه بسیر و سلوک داخل شده: (آن خلعه که فضل او نگارد هر نو قدمی قدش ندارد) (تحفه العراقین. قر. 46)
نو گام نو رسیده نو نیاز (سالک در دساتیر نو مشق در غیاث اللغات)، تازه وارد تازه رسیده، مبتدی، آنکه تازه بسیر و سلوک داخل شده: (آن خلعه که فضل او نگارد هر نو قدمی قدش ندارد) (تحفه العراقین. قر. 46)